میگوید تو با فوتبال در نهایت قرار است یک «لومپن» شوی . نمیگوید هیچ ، میگوید لومپن . 

میگوید لومپن شدن از مناسبات فوتبال است ، ولی حتی اگر فوتبال هیچکس را لومپن نکند هم ، تورا حتما لومپن میکند ‌.

میگوید مگر تو ده ساله ای ؟! تو بیست سالت است ‌. دیگر نمیتوانی شبیه ده ساله ها شبها با رویای تیم ملی و جام جهانی بخوابی . تو باید بروی دنبال رویا های بیست سالگی . آن رویا هایی که در بیست سالگی بشود با فکرشان به خواب رفت و با تلاش در بیست و اندی سالگی بتوان به آن رسید ، نه رویایی که حداقل ده سالگی را میطلبد . 

حرفهایش ، همه اش ، سیلی حقیقت بود که بر سر و صورتم بی رحمانه میخورد . قلبم توان شنیدنش را نداشت ، پاهایم توان ایستادن هم . ولی راست میگفت ، خیلی راست . اصلا از روز اول همه داشتند دروغ میگفتند ، دوست هایم ، مربی مان ، هم تیمی ها . 

او در اخر گفت نمیگویم فوتبال را رها کن ، میگویم مسیر فوتبال را رها کن .

مدتی فوتبال را رها میکنم اما نه مسیرش را ، به فکر نیاز دارم ، به مسیر جایگزین هم . ولی تا آن موقع مسیر فوتبال را در گوشه های ذهنم پنهان میکنم ، آرزوی دیرینه را نمیشود یک شبه ویران کرد .

جگر گوشه قلبم تا چند ماه اینده که من نیستم مراقب خودت باش ، دلم برایت تنگ میشود .


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

virtualizor lifetime license Michelle راموز hefazatishahrimen طراحی سایت ، سئو ،تبلیغات در گوگل سفر به کشورهای توریستی و مناطق گردشگری شوق پرواز